پریسا پریسا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

نازدونه ، دردونه .....

سفر به شهر مشهد آبان 1392

    مدت ها بود تصمیم داشتیم به مشهد برویم. بالاخره آبان ماه این تصمیم عملی شد و پریسا خانم به همراه مامان و بابا و دو تا مادر بزرگ ها عازم شهر امام رضا (ع) شدایم. خلاصه ای از وقایع این سفر را بازگو می کنم در قطار پریسا خانم راه می رفت و از میله های کوپه بالا و پایین میرفت. با دختری به اسم دریا در کوپه کناری دوست شد. موقع نماز وقتی از قطار پیاده شدایم و نماز خواندایم ، دوباره سوار شدایم اما دریا و خانواده اش هنوز در نمازخانه بوداند. پریسا وقتی سوار قطار شد سریع به کوپه آنها رفت اما دریا و خانواده اش نیامده بوداند ، خلاصه قطار بوق حرکت را زد و مسئولان واگن ها هم در واگن ها را بستند تا قطار حرکت کند . پریسا که بشدت نگران شده...
25 آذر 1392

شیرین زبونی های پریسا خانم

دیشب من خوابیده بودام و به گفتگوی پریسا با باباش گوش می کردام که به نظرام بامزه بود و آنها را براتون می نویسم پریسا با قیچی روزنامه را مربع بریده و به بابایی می گه : این کاردستی را ببر برای خانم معلمتان ( منظور استاد دانشگاه بابایش است) بگو دخترام درست کرده بابا : وای چقدر قشنگه ، حتما می برم پریسا : از خانم معلمتون بپرس که دختر داره ،           پسر چی داره یا نه (نکته بامزه این بود که گفت ) آیا دخترش آبجی داره یا داداش داره یا نداره   ...
4 آذر 1392

دندون درد و دندانپزشک

پریسا خانم 2 هفته پیش موقع خواب دندانش درد گرفت ، ما هم دوباره مسواک زدیم ، نمک گذاشتیم ، استامینیوفن خوراندایم ، و بعد از یک ساعت پریسا خوابش برد ، صبح پنج شنبه وقتی از خواب بیدار شد سمت چپ صورتش یعنی لپ و لبش باد کرده بود دندانپزشک اطفال هم که پنج شنبه کارکنند سراغ نداشت ام . به همین خاطر از 118 تونستم حوالی خانه مان یه دندانپزشک که کار اطفال را هم انجام می داد پیدا کنم. از آن روز تا الان 4 بار رفتیم دندانپزشکی یعنی برای یه دندون 4 بار رفتیم چون دندانش عفونت کرده بود و باید زمان می گذشت تا عفونتش خشک بشود. خلاصه من اتفاقات آخرین روز دندانپزشکی را می نویسم : از سرکار به خانه آمدام در راه به احمد هم زنگ زدام که تو...
3 آذر 1392

پریسا و عمو

عموی پریسا که مجرد هم است دیروز به خانمان آمده بود. و دستش هم درد می کرد و آنرا بسته بود. پریسا می گه : عمو دستت چی شده عمو  می گوید : دستم درد می کند و من آنرا بسته ام بعد از چند دقیقه ، پریسا که برای دست عمویش نارحت است می گوید : عمو هنوز دستت درد می کند ، عمو : بله درد می کند پریسا می گوید :اگر تو هم دختر داشتی الان دستت را بوس می کرد و دستت خوب می شد ...
11 آبان 1392

مامان خوابش می آید

از سرکار به خانه برگشتم خیلی خوابم می آمد چون شب قبل فقط 2 ساعت خوابیده بودام سریع شام را پختم و با پریسا رفتیم دوش گرفتیم تا شام حاضر بشود بعد داخل بشقاب شام پریسا را ریختم ، و بهش دادام تا بخورد. و من خواستم نماز بخوانم از آنجا که پریسا قورمه سبزی را چون رنگش تیره است دوست ندارد . بهانه گیری کرد و  گفت که برنج خالی می خواهد ، من گفتم : پریسا جون شامت را بخور ، اگر خوروشت نمی خوری پس برنج خالی بخور و بگذار من نمازام را بخوانم دوباره پریسا بهانه گیری کرد و گفت که تو به من غذا بده و من هم گفتم نمی شود باید خودت بخوری و ادامه ماجرا ................... که پریسا قانع نشد که خودش غذا بخورد و گریه کرد من هم ک...
8 آبان 1392