خاطراتی از جیگر طلای مامان
امروز که از سرکار به پریسا زنگ زدام به من گفت : من و مامان جون میریم بیرون دور بزنیم و تو را پیدا کنیم. قربون حرف زدنت بشم مادر از آنجایی که چند بار موقع برگشتنم به خانه ، پریسا با مامان جون من را بیرون دیده اند، پریسا خانم فکر می کند من همیشه در حال گردش در خیابان و مغازه ها هستم ، البته باید یک بار بیاورمش سرکار تا محل کارام را ببیند و دیگر فکر نکند که من در خیابان ها می گردام و او را تنها می گذارام. پریسا نسبت به گذشته خیلی خیلی بیشتر به من ابراز علاقه می کند. و من با هر کسی از افراد خانواده که صحبت می کنم از من طرفداری می کند. و به آنها می گوید این دوختر منه به من می گوید تو دخترام هستی ،بیا بغلم. و...
نویسنده :
محبوبه
11:15