خاطره
روز عاشورای سال 1390 عموی من فوت کرد .خلاصه هر پنج شنبه در خانه شان ختم انعام بود که من و پریسا و مامان جون هم رفته بودیم . موقع خواندن روضه زن عمو گریه کرد .
پریسا که پیش من ایستاده بود به زن عمو نگاه کرد و بعد از من پرسید که چرا گریه می کند .
اما بعد از چند دقیقه دلش طاقت نیاورد و بلند گفت زن عمو گریه نکن و چند بار تکرار کرد
ولی زن عمو صدایش را نشنید
بعد از چند دقیقه رفت نزدیکش و گفت که گریه نکن بعد هم بوسش کرد و این کار پریسا باعث تعجب و خنده همه شد. چون کسی از پریسا کوچولو توقع نداشت این کار را بکند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی