محرم سال 90
اولین جمعه ماه محرم به یاد حضرت علی اصغر پدر و مادرها بچه های کوچکشان را به مصلی می برند و لباس مخصوصی می پوشانند. مامان جون با یک پارچه سبز که از کربلا سوغات آمده بود لباسی دوخت و آنرا تن پریسای عزیز کردایم البته با کلی دردسر ( چون اصولا پریسا لباس عوض کردن را دوست ندارد ) و به همراه بابا احمد رفتیم مصلی
اما پریسا روسری و سربند را دوست نداشت . خلاصه تا مصلی نتوانستیم سراش کنیم در حیاط مصلی هر کاری که کردیم نگذاشت .... تا اینکه یک خانم مسنی آمد و گفت که زود باش سرات کن . من هم به پریسا گفتم اگر سرنکنی سربند را می دهم به این خانم و به این ترتیب پریسا اجازه داد که سربند را ببندام . خلاصه چند تا هم عکس ازش انداختیم اما همه اش ویروسی شد و نتوانستم ببینم . اگر موفق شدام ویروس کشی کنم حتماً در سایت خواهم گذاشت . و فقط چند تا عکسی که در خانه انداخته بودیم سالم ماند.
بعد هم وارد مصلی شدایم که خیلی شلوغ بود .