پریسا پریسا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

نازدونه ، دردونه .....

گوشواره مامانی

1390/10/18 9:19
نویسنده : محبوبه
278 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز من و پریسا و مامان جون رفتیم طلا فروشی و یک گوشواره برای من خریدایم.لبخند

بعد از اینکه به خانه آمدایم و من گوشواره ها را انداختم. باباجون خواست آنها را ببیند وقتی به من نزدیک شد پریسا خانم گفت : برو اون طرف گوشواره را نبین . مال مامانی استمشغول تلفن

دائی علی که از این کار پریسا خوشش آمده بود، جلو آمد و گفت : چه گوشواره خوشگلی و

پریسا خانم گفت دائی نگاه نکن برو اون طرف و دائی را هل داد که برود ( و از آنجائی که پریسا دائی را خیلی دوست داشت این کار پریسا خیلی تعجب آور بود )مشغول تلفن

خلاصه من شده بودام عزیز پریسا، به من می گفت : عزیزام بیا برویم توی اون یکی اتاق بنشینیم تا کسی دست به گوشواره تو نزند و دست ام را گرفت و رفتیم اون اتاق و من شده بودام نی نی . و پریسا مامان من . ... پریسا خانم لباسش را بالا کرد و گفت بیا شیر بخور . و منا عزیزام خطاب می کرد و قربون صدقه من می رفت . بابام می گفت قیمتت رفته بالا پریسا تحویلت می گیرهقلب

خلاصه بعد از چندساعت موقع خواب پریساجون از من تخمه آفتابگردان می خواست من که مقداری به او داده بودام و می ترسیدام برایش ضرر کند گفتم دیگه بسه بقیه را فردا بخور . که ناگهان دختر نانازام گوشواره مرا گرفت و کشید و به مامان جون گفت که زود باش آنها را در بیاور زودباش و جیغ و جیغ  و جیغگریه

منم گفتم : عزیزام نکش تا بروم برایت تخمه آفتابگردان بیاورام وای .............افسوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)