پریسا پریسا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

نازدونه ، دردونه .....

خاطراتی روزمره

1391/6/29 9:06
نویسنده : محبوبه
277 بازدید
اشتراک گذاری

از تو توقع ندارم که بگویی ....مامان ببخشید

پریسا موقع خواب دائم پتو را از رویش باز می کند و من و بابا مرتب باید پتو را رویش بیندازیم. نیمه های شب سردام شده بود، پتو را روی خودام کشیدام و همچنین پتو را روی پریسا کشیدام .......... اما پریسا مثل همیشه با دست و پا آنرا از رویش کنار زد ، ............ من چون فکر می کردام سرداش باشد ...در دل ام ناراحت شدام و آنرا از رویش کنار زدام ......اما مثل اینکه دخترام در خواب هم پی برده بود که من ناراحت شدام و گفت : مامان ببخشید

دیشب موقع شام :

بابایی برای پریسا لقمه درست می کرد : (از آنجایی که دخترمان بسیار بدغذا است و ما مجبوریم با بازی به او غذا بخورانیم) من می گفتم : غذار را بده من بخورام و دهانم را باز می کردام . و پریسا سریع دهانش را باز می کرد و غذا را می خورد . و من چون غذا را پریسا خورده مثل بچه های کوچولو گریه می کردام ( او ...او ... ) و پریسا می گفت : ( پیش پیش .... اصطلاحی که برای خنداندن کودکان بکار می برند) و من : بلند بلند می خندیدام و پریسا جونی ذوق می کرد و و نوبت به لقمه بعدی می رسید و کار ما ادامه داشت . و در این میان پریسا جون کلی دست و پای مرا بوس می کرد. و می پرید بغل ام. و در این میان آنقدر شیرین کاری کرد که ناگهان بغلش کردام و یک بوس محکم ازش کردام اما فایده ای نداشت و مرا ارضا نکرد و از دستش گاز گرفت ام ....... که ناگهان گریه پریسا در آمد و من فشاراش دادام اما دخترام گریه کرد و بابایی به دفاع از او آمد و به شوخی مرا زد تا پریسا جونی ناراحتی اش کمتر بشود و گفت بیا بغل ام آب بدهم . و پریسا گفت مامانم باید به من آب بدهد و با هم به سمت شیر آب رفتیم .

قربون دخترام و شیرین کاری هایش بروم ...

 کفش دوست ندارام

تصمیم گرفتیم که به بیرون برویم یک ساعتی طول کشید که پریسا خانم حاضر بشود . اول دنبال بازی با پریسا که دختر بیا لباست را عوض کن . و پریسا با بهانه های مختلف با من بازی می کند .

مثلا پریسا : این لباس را نمی خواهم .

 مامان : باشه اشکالی ندارد هر کدام را که می خواهی بیاور تا بپوشانم مامان : حالا بیا شلوارت را بپوش ،

پریسا : من روی مبل می پوشم ، Bouncy 2

مامان : برو بنشین روی مبل ، پریسا روی مبل می نشیند و مامان می خواهد شلوارش را بپوشاند ،

پریسا: پایش را می کشد ،

مامان : چرا پایت را می کشی آن طرف ،مژه

 پریسا : آخه اون پایم خیلی شیطون شده همه اش من را هم اذیت می کند . نمی خواد بپوشد   Too Happy 1

مامان : ای پای ناقلا بیا شلوار را بپوش تا برویم بیرون

 پریسا : دوباره پایش را می کشد

و می گوید : مامان این پا به حرف منم گوش نمی کند ، خلاصه با کلی خواهش و تمنا شلوار را هم می پوشد ،

 شانه کردن موهای پریسا هم برای خودش پروژه ای دارد . تا شانه را می بیند فرار می کند . بالاخره اگر موهایش را شانه کنیم به بیرون می رویم ،،،،اگر هم آماده کردن پریسا خیلی طول بکشد از بیرون رفتن پشیمان می شویم و....

حالا موقع کفش پوشیدن می شود .

مامان : دخترام بیا کفش هایت را بپوش ،

پریسا : نه من کفش دوست ندارام ، نمی پوشم ، علت نپوشیدن کفش هم این است که اگز وروجک ما کفش بپوشد ، باید گاهی هم راه برود ، و چون پریسا خانم بغل را به راه رفتن ترجیح می دهند ، اصلا با کفش پوشیدن مخالفند و.........

 امروز صبح که می خواستیم بیاییم سرکار ...بابایی : پریسا جون را بغل کرد که به خانه مامان جون ببریمش ..... وقتی رسیدایم و وارد خانه شدایم : پریسا چشمانش را باز کرد و به من خیره شد .....من باهاش "بای بای" کردام.بای بای اما دخترام همچنان به من نگاه می کرد . خمیازهبرخلاف همیشه که اگر از خواب بیدار می شد گریه می کرد که نروید سرکار ... من هم بوسش کردام  ماچو خداحافظی کردام بابا گفت : وقتی گذاشت ام سرجایش که بخوابد کمی آب خورد و گفتد: باباجون برو سرکار.. قربون دختر مهربونم بشوم که اینقدر فهمیده است.

سفر زیارتی و سیاحتی

چهارشنبه به همراه همکاران شرکت و با خانواده به سمت کاشان و امامزاده آقا علی عباس ، و شهرستان ابیانه و قم و جمکران رفتیم . و پریسا جون در این مسیر با دوستای جدیدی آشنا شد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

رسول
17 مهر 91 11:00
i love yoy
شیوا ( همکار )
8 خرداد 92 12:29
سلام ، وبلاگ خیلی قشنگی داری ، از خاطرات پریسا جون لذت بردم مخصوصا از ماجرای ذرت مکزیکی ، امیدوام تا بزرگ شدن پریسای عزیز به این کارت ادامه بدی تا روزی که خودش از خوندن آنها لذت ببره . موفق باشی . ( شیوا از طرحهای مطالعاتی )