خاطرات دو سال و پنج ماهگی
دعوای سی دی ها
پریسا کشوی میز را باز می کند ، دو تا سی دی برمیدارد و آن دو را به هم می زند و بعد از چند دقیقه می گوید : مامان بیا نگذار....... این دو تا دارند با هم دعوا می کنند.
مامان( با تعجب و خنده ) : چرا دعوا می کنید این کار را نکنید با هم دوست باشید . زود با هم آشتی کنید. دعوا کار بدی است
میوه فروش و موز
یک روز که با پریسا از کنار میوه فروشی رد می شدیم ، پریسا گفت : موز می خواهم و جلو تر از من به سمت میوه فروشی رفت و یک موز که از موزهای دیگر جدا بود را برداشت
میوه فروش گفت : بچه دست نزن
پریسا : موز را به میوه فروش داد و رفت عقب
من هم به میوه فروش گفتم : یک کیلو موز بده و مبلغ آنرا پرداخت کردام و موز ها را برداشت ام
پریسا با حالت ناراحتی از این حرکت میوه فروش گفت : من موز نمی خواهم آنها را بگذار سرجایش ، من نمی خواهم
مامان : پریسا جون عیبی ندارد بگذار ببریم
میوه فروش : چی شده کوچولو ، چرا گریه می کنی
مامان : از کار شما ناراحت شده
مامان : بریم خانه
پریسا : گریه گریه گریه
پریسا در مسجد
پریسا با مامان جونش برای نماز به مسجد می رود. حسابی هم آنجا کار می کنم ، برای بعضی خانم ها تسبیح می برد ، برای بعضی ها چهار پایه برای خودش هم دو تا چهار پایه برمی دارد روی یکی مهر می گذارد و روی یکی هم می نشیند و مانند خانم های مسن که نمازشان را روی چهار پایه می خوانند ، نماز می خواند