پریسا پریسا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

نازدونه ، دردونه .....

از شیر گرفتن دخترنازام پریسا

1390/10/4 10:01
نویسنده : محبوبه
313 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی سخت بود مدتی بود که باید قرص مصرف می کردام اما قبل اش باید عزیزام را از شیر می گرفتم و چقدر برایم سخت بود . شبها کابوس های ترسناک می دیدام و از خواب می پریدام .چند روزی بود که وقتی از سرکار می آمدام تصمیم می گرفتم که دیگه به پریسا شیر ندهم اما وقتی می رسیدام خانه دوباره منصرف می شدام و می گفتم که امروز شیر می دهم ولی فردا دیگه نمی دهم .

بالاخره شنبه 3 دی ماه مشکلی که داشت ام حادتر شد و دیگه عزم ام را جزم کرده و تصمیم نهایی را گرفتم ،موقع رفتن به خانه برای پریسا مقداری خرید کردام چند تا شیر پاکتی که دوست دارد و پاستیل و پفیلا و شکلات و... و بعد هم از عطاری گیاه صبرزرد گرفتم تا برای از شیر گرفتنش استفاده نمایم و سپس با احمد رفتیم خانه

خلاصه به احمد گفتم برو پریسا را از خانه مامان جون بیار و بعد صبرزرد را زدام و وقتی پریسا آمد خوراکی ها را دید کمی با آنها بازی کرد و شیر را باز کرد و مقداری خورد بعد گفت :مامان "ممی" بده :

منم "ممی" را نشان دادام و گفتم ببین کثیف شده اه اه چه بد شده

پریسا مات و بهت زده شده بود گفت : مامان چی شده ، بشور تمیز بشه

منم گفتم "ایی "شده تمیز نمی شه بد شده

خلاصه بعد از آن هم چند بار پرسید و خلاصه شب شد

تفاوت دیگر پریسا با روزهای دیگه این بود که گاهی لبخند هایی می زد مثل اینکه چیزی می خواست اما نمی شد و از روی ناچاری لبخند می زد.( قربونت برم دخترام . من همیشه دوست داشت ام که تا دو سالگی به شما شیر بدهم اما مجبور به این کار شدام . و برایم خیلی سخت بود . دقیقا مثل زمانی که گوش های کوچکت را سوراخ کردیم و چقدر من درد کشیدام و یا زمان واکسن زدن هایت و یا زمانیکه موقع زایمانم به من گفتند که تو باید سزارین بشوی و من که دوست داشت ام تو به بهترین شکل ممکن بدنیا بیایی و  می دانستم زایمان طبیعی برای کودک مفید است و من از این امر عاجز بودام و برای تو نگران و آن روز کلی گریه کردام که دائی علی هم از فرصت استفاده کرد و از من عکس گرفت .....امیدوارام خدا همیشه تو را سالم و سلامت نگه دارد عزیزام ، عزیز تر از جانم، امید زندگی ام پریسا )

- شب  از ساعت 10 شب تاساعت 11 برایش قصه های مختلف گفتم ولی نخوابید

بعد هم بغلش کردام و تا ساعت 12 شب در اتاق راه رفتم و پربسا سرش را روی شانه ام گذاشته بود و بالاخره خوابش برد

ساعت 4 صبح امروز هم مثل همیشه که برای شیر خوردن بیدار می شد  بلند شد اما به جای شیر گفت آب می خواهم منم بغلش کردام و در آشپزخانه آب خورد و سپس خوابید.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)