قم
پنج شنبه 22/6/92 من و پریسا به همراه همکاران محل کار به شهر قم و جمکران رفتیم.
پریسا بعد از اینکه راجع به حضرت معصومه(س) سوالاتی پرسید گفت : من حضرت معصومه راخیلی دوست دارام.. و در حرم حضرت معصومه برای همه خانواده دعا کرد
پریسا آخرین صندلی اتوبوس را دوست دارد . وقتی وارد اتوبوس شدایم من اولین صندلی و نزدیک همکارام نشستم اما پریسا گفت بریم آخر اتوبوس و من گفتم اینجا خنک تر است اما پریسا گفت باید بریم آخر و ما هم رفتیم .
در مسجد جمکران پریسا خانم پیش من نشست و خودش جند لقمه ای صبحانه خورد.
موقع نماز ظهر و عصر به حرم حضرت معصومه رفتیم. . اما در صف نماز پریسا کوچولو می گفت باید روی سنگ های بنشینیم . و من گفتم که آنجا محل عبور است و سرد هم هست . آنجا نمی شود بنشینیم. اما پریسا گریه کرد. و اصرار کرد که برویم روی سنگ ها اما من قبول نکردام . و بعد از کمی گریه کردن گوشی مرا گرفت و آرام شد و هنگام نماز کنارام نشست تا نماز تمام بشود.
موقع نهار رفتیم رستوران مروارید( در خیابان امین الملک) که غذایش خیلی خوب بود . در آنجا پریسا خانم باز هم بهانه گیری کرد و نمی خواست سر آن میزهایی که برایمان چیده شده بنشیند و می گفت باید برویم آن طرف بنشینم و باز هم گریه کرد. و من گفتم پریسا جان برو روی آن یکی میزها را نگاه کن اگر روی آنها سالاد و قاشق و ... بود من می آیم ، پریسا هم رفت و دید که روی آنها چیزی نگذاشته اند . خلاصه قانع شد و مثل دخترهای خوب پیش من و نشست ناهارش را خورد . هر چند که خیلی کم غذا می خورد