سفر به کرمانشاه
با همکاران شرکت مامان و بابا و با یک اتوبوس رفتیم به سمت کرمانشاه ، و از مناطق جنگی بازدید نمودایم . و افرادی که در آن دوران افراد خانواده و خانه و زندگی خود را از دست داده بوداند برایمان از آن دوران گفتند .
ما در این سفر به شهر زیبا و مرزی پاوه رفتیم. و دو شب در کرمانشاه ، یک شب در کارگاه سد داریان و یک شب در کارگاه شهر ازگله گذراندایم.
و اما پریسا خانم در این سفر
تعداد ما 37 نفر بود و 10 تا بچه همراهمان بود. که پریسا از همه کوچکتر بود . ما در آخر اتوبوس نشسته بودایم. و صندلی های آخر هم خالی بود. بچه های دیگر هم به هوای پریسا به عقب اتوبوس آمده بوداند و پریسا چون کوچولو بود مثل عروسک بچه ها شده بود. و همه با پریسا بازی می کرداند. و از او مراقبت می کرداند. و گاهی هم سربه سر پریسا می گذاشتند که پریسا هم داد می زد که داری اذیت می کنی و دیگه اینکه پریسا بلبل زبانی می کرد. و بچه ها هم از حرف زدن او خوششان می آمد
پریسا از بچه ها بازی های جالبی یاد گرفت. مثلا اینکه یکی توپ یا بادکنک می شد و یکی دیگه با تلمبه (غیر واقعی) او را باد می کرد تا بترکد. و بعد هم همه می خندیدند.
در این سفر به بچه ها خیلی خوش گذشت. چون باهم بازی می کرداند. و من هم خوشحال بودام که پریسا خانم تنها نیست. و در پایان سفر بچه ها با ناراحتی از هم جدا شداند.
یکی از همراهان سفر که مادر دو تا از همبازی های پریسا بود ، به پریسا گفت پریسا جون خداحافظ ، مواظب خودت باش و مواظب باش که زبونت را موش نخورد.
(در عکس بالا پریساگل شده است) دخترام تازه از خواب بیدار شده است. در کنار برکه مصنوعی کارگاه سدسازی شهر ازگله ایستاده است.