ماجراهای پریسا
برای خرید بیرون رفتیم ،
پریسا : بوی همان شام خوشمزه داره میره توی بینی م
اگه گفتید منظورش چی بود
..
..
..
..
معلومه دیگه ذرت مکزیکی
--------------------------
یه روز دیگه هم سرما خورده بود ، ما رفتیم بیرون
باز بوی ذرت مکزیکی می اومد
من نمی خواستم براش بخرام چون براش ضرر داشت
ولی دختری کلی اصرار کرد که می خواهم و من هم قبول کردام به شرطی که بدون سس باشه
اما پریسا گفت حتماً باید سس داشته باشه
من به فروشنده اشاره کردام که سس نریزد . و او هم آبلیمو ریخت رویش و گفت این هم سس اش
پریسا هم باور کرد و ذرت را گرفت و مشغول خوردن شد
کمی جلوتر رفتیم . دو تا مغازه دار جلوی مغازه شان ایستاده بوداند ، گفتند کوچولو چرا ذرت را بدون سس می خوری
پریسا متعجب نگاهشان کرد
و من سریع گفتم : آقا سس دارد
و آنها که فهمیده بوداند نباید می گفتند ، با همدیگر گفتند : سس داد ......وای چقدر سس دارد
یه روز صبح که می خواستم پریسا را ببرام خونه مامان بزرگ
صبح خیلی خوابم می آمدام ، همه جورابها را شسته بودام ، سریع جوراب ها را برداشتم که به پای پریسا که خواب بود بپوشانم . اما به اشتباه یکی از جوراب های خودام را و یکی از جوراب های پریسا را برداشتم و به پایش پوشاندام . و اصلا متوجه نشدام که اشتباه پوشانده ام/ و رفتیم
بعد از ظهر که به خانه برگشتم مامانم گفت این چه وضع جوراب پوشاندن است . عجیب است که در راه جورابش نیفتاده است.
ساعت 10 شب – موقع خواب
پریسا با کمک مامان مسواکش را زد .
بابایی : دخترام گلم بیا بغلم
پریسا : نه نمی آیم تو مسواک نزدی دهنت کثیفه . اگه بیام پیشت دهن منم کثیف می شود.
بعد از چند دقیقه :
بابایی : دخترام بیا بوس ام کن تا من انرژی بگیرام و بروم مسواک بزنم
پریسا : نه مگه می خواهی دهن منم کثیف بشود